امیرحسین جلالی ندوشن، روانپزشک، مطرح کرد:
زیستن در آستانه: از صدای انفجار تا احیای امید
اگر حالمان بد است، که بد هم باشد عجیب نیست، باید بدانیم، کابوس و بدخوابی، ناامیدی و بیحسی و ترس و حس گناه و این سنخ حسهای تنیده در هم واکنشهایی طبیعی است به یک وضعیت غیرطبیعی، خیلی غیرطبیعی. امید، در چنین لحظاتی، نه یک احساس، بلکه یک کنش است: انتخابی آگاهانه برای زنده ماندن، برای مراقبت، برای حفظ آنچه ارزش زیستن دارد.

به گزارش گروه رسانهای شرق،
امیرحسین جلالی ندوشن، روانپزشک، در یادداشتی اختصاصی برای شرق نوشت: صدای انفجار آنقدر نزدیک بود که پنجرهها لرزیدند. بلافاصله پدافند هوایی به صدا درآمد و من، بیاختیار، پشت در اتاق دخترم ایستادم. خواب بود. صدایش آرام بود. اما من انگار وسط یک میدان بیپایان از ترس ایستاده بودم.
تهران در اواخر خردادماه ۱۴۰۴ ماه، غرق در گرمایی نه چندان تابستانی و سکوت شبانه سنگینی بود، تا موشکها رسیدند. انگار شهر ساحلی گرفتار سونامی شده باشد، یا نمایی از اثری هالیوودی بازسازی شده باشد. سپیدهدم نزده، آوار اخبار همانند ساختمانهایی که آوار شدند بر سر جامعه ریخت. و شبها و روزها از پی هم گذشت، انگار سالیانی گذشته باشد، و هنوز روز ششم است.
این روزها و شبها، سایهی تهدید و بیثباتی بر فراز شهر و بر جان مردم شهر سنگینی میکند. و من هر شب، تا صدای انفجاری، پنجرهها را بلرزاند. تا صدای پیاپی پدافند طنین اندازد، باز ایستاده بر آستانهی اتاق کودکم، میان ترس و آرامش، میان جهان واژگون بیرون و اقیانوس آرام کودکی، حسی آشنا و ناگفته را تجربه می کنم: حس زیستن در آستانهی پایان.
خبرها را باز میکنم: مناطقی در تهران بمباران شدهاند. در اصفهان، تبریز، اطراف قم، پیرامون کاشان و یا بوشهر و اهواز. تصاویر غیرنظامیان، کودکان، ویرانی، با صدای بیصدای مردمی که در حال خروج از شهرند و صدای سکوت کسانی که ماندهاند و خیابانهای آرامی که روزگاری آرام آن آرزو بود، و اکنون چون لعنت میماند، همگی تجربه ای غریب رقم زده: دور از دورترین خیالورزیها و یا کابوسهای روز و شبمان، متمایز از هر سوگواره ملی که این سالها تجربه کردیم.
من نه حامی جنگم، و نه باور دارم به هیچ مرزی که خون بخواهد. این متمایز است از اشتیاقی که به ایران دارم، به مردمانش، فرهنگش، تاریخ و طعم و رنگ هزار رنگش. خستهام. و بیحس مثل خیلی مردمان چه ایرانیان در ایران مانده و چه آنان که هجرت کرده، اما ایران در آنها مانده. انگار امید هم خودش را پنهان کرده.
اما…
همانطور که صدای انفجار خاموش میشود، یادم میافتد که همیشه در میان تاریکی، همچنان داستانهایی هست. در «جنگ و صلح» تولستوی، انسانها زیر سایهی جنگ، همچنان عاشق میشوند، اشتباه میکنند، میمیرند و دوباره زندگی میسازند. در فیلم پیانیست، مردی تنها در ویرانههای ورشو، در اوج نابودی، باز هم پیانو مینوازد. و در شاهکار زندگی زیباست، پدری حتی در اردوگاه مرگ، برای کودک خردسالش دنیایی خیالی و امیدوارانه خلق میکند.
امید، لزوماً فریاد نیست. گاهی یک نفس است. یک لیوان آب. یک گفتوگوی کوچک.
پس اگر حالمان بد است، که بد هم باشد عجیب نیست، باید بدانیم، کابوس و بدخوابی، ناامیدی و بیحسی و ترس و حس گناه و این سنخ حسهای تنیده در هم واکنشهایی طبیعی است به یک وضعیت غیرطبیعی، خیلی غیرطبیعی.
امید، در چنین لحظاتی، نه یک احساس، بلکه یک کنش است: انتخابی آگاهانه برای زنده ماندن، برای مراقبت، برای حفظ آنچه ارزش زیستن دارد.
اما چه میشود کرد؟
برای حفظ سلامت روان در شرایط جنگی، توجه به چند اصل ساده اما اساسی ضروری است:
۱. حفظ ارتباط انسانی: گفتوگو با دوستان، خانواده یا حتی همراهان مجازی، به کاهش احساس انزوا و اضطراب کمک میکند.
۲. صحبت با کودکان: سکوت و ابهام برای کودکان هولناکتر از حقیقت است. باید با زبانی آرام و مطمئن، با آنان گفتوگو کرد.
۳. تداوم روتینها: حفظ نظم در خواب، تغذیه، مطالعه و استراحت، حس کنترل را بازمیگرداند.
۴. مدیریت مواجهه با اخبار: محدودسازی آگاهانهی زمان دریافت اخبار، از غرق شدن در اضطراب جلوگیری میکند.
۵. توجه به بدن: ورزش سبک، تنفس عمیق، استراحت و تغذیهی مناسب، بخشی از مراقبت روانی است.
۶. پذیرش آسیبپذیری: مهربانی با خود و درک اینکه کارکرد ما در چنین شرایطی ممکن است متفاوت از روزهای عادی باشد، گامی مهم در احیای روان است.
و در نهایت، اگر این احساسات تداوم یافت یا تشدید شد، مشورت با متخصصان سلامت روان اقدامی ضروری است- نه نشانهی ضعف، بلکه نمود بلوغ روانیست. شاید امروز، در میانهی جنگ و فرسایش روانی، فقط زنده ماندن و مراقبت از دیگری، خود یک کنش امید باشد؛ کنشی که فردا را ممکن میسازد.
آخرین اخبار جامعه را از طریق این لینک پیگیری کنید.